نوژا ساداتنوژا سادات، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

بابا امير و دردونه اش

من و ني ني كوچولو

يكي بود يكي نبود غير از خداي مهربون زير گنبد كبود يه امير بود و يه فروغ و ا يه ني ني به اسم نوژا يه روز  دختر كوچولولوي قصه ي ما صبح زود خروس خون از خواب ناز بيدار شد. بعد از شستن دست و صورتش و مسواك زدن به مامان و باباش سلام كرد و نشست سر ميز صبحانه. يه نگاه زير چشمي به بابا انداخت و بعد چند لحظه پرسيد: - بابا جووووووون امروز نميري سر كار ؟ مرخصي هستي؟ بابا خنديد و گفت: - دختر گلم امروز جمعه است و يه روز تعطيل كه آدمها استراحت كنن و به كارهاي عقب افتاده اشون برسن. در ضمن دخترم قراره امروز با مامان بريم  يه برادر واست بياريم. - يعني يه عروسك واسم بياريد؟ از كجا ؟ - عروسك كه نه عزيزم يه برادر كوچولو از بيما...
12 تير 1390

چند خطي از مامان

دختر عزيزم نوژا: يه شب يه سر رسيد دست بابا ديدم كه داره هي تند تند يه چيزائي توش مي نويسه اولش فكر كردم بازم مثل هميشه داره يه نامه ي عشقولانه ي ديگه واسه ي من مينويسه كلي خوشحال شدم و با ذوق و شوق فراوون رفتم خوابيدم و خودم رو زدم به اون راه (كوچه علي چپو ميگما) كه من نديدم تو داري چيكار ميكني. صبح كه با اشتياق از خواب بيدار شدم رفتم سراغ دفترچه و ورق زدم ورق زدم اينا چيه شعر و قصه اما براي من نيستن يكم كه بيشتر خوندم فهميدم اينا شعر و قصه است كه بابا از خودش براي تو نوشته هم خوشحال شدم هم حسوديم شد احساس كردم ديگه نميخواد براي من چيزي بنويسه اما حالا كه چند وقتي از اين اوضاع و احوال ميگذره فكر ميكنم در حقش اجحاف كردم و تصميم گرفتم ن...
11 تير 1390

خرس كوچولو قشنگم

خرس كوچولو قشنگم      باعث خوشحالي و خنده ام  ميخوام كنارم باشي        هر لحظه به يادم باشي وقتي كه ميرم بيرون        نكني غم رو تو دلت مهمون با خودت نگي نكنه بره خريد      مهر من از دلش پريد بره با عروسك مهربون ديگه ائي    منو فراموش كنه براي لحظه ائي مي خوام بدوني كه توئي بهترين هم بازي من خرس كوچولو چشماي سياه دكمه ائي داري     يه عالمه موي خرمائي داري وقتي با تو ميرم به هرجا     تموم بچه ها براي ديدنت پا ميشن از جا حالا بگو ببينم خرس كوچولوي مه...
10 تير 1390
1